و حرف، باز فقط حرف مادرم باشد
و قول دادهام این بار آخرم باشد
خیال...نه ننویسم! خیال ... نه نکنم!
خیال خوب تو دیگر نه در سرم باشد
نه در دلم... دل تنگم ... ولی مگر میشد؟!
مدام قاب نگاهت برابرم باشد
ویک غریبه صدایت کنم، که «بابا...آب»
فقط توقع یک برگ دفترم باشد
چه میشد آه اگر محض امتحان یک بار
تومیشدیپدریکه ... که باورم باشد
که از زبان تو یک بار بشنوم... یک بار!
که بر زبان تو یک لفظ «دخترم» باشد
تو مرد خانه شوی! مهربان و نانآور
و مادرم فقط این بار مادرم باشد
پدر! بیا پدری کن! به قهرمان... نه خیال
فقط...فقط به تو ایمان بیاورم... باشد!
و تو که میشکنی باز و ... میروی در قاب
و من که باز از اینخواب میپرم باشد
همین خیال برایم بس است! اما حیف ...
که قول دادهام این بار آخرم باشد...